عهدی که دکتر چمران شکست/ امام گفت: پایتان را دراز کنید
کامیاران نیوز:برادر شهید چمران می گوید: احمد آقا زنگ زد و مرا پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران. گفتم: دکتر با خودش عهدی دارد و تهران نمیآید.

گروه حماسه ومقاومت کامیاران نیوز، عکسها یکی از شیرینترین و با ارزشترین یادگارهایی است که از گذشته باقی میماند، اما بعضی از همین تصاویر به خاطر جایگاهی که پیدا میکند، ارزشی دو چندان مییابد. مثلا تصاویر وقایعی که در گذشته رخ داده و یا شخصیتهایی که پیش از ما زیستهاند. حالا دیگر همین عکسها میشود سند و بازگوکننده برشی مهم از آنچه بر یک ملت گذشته است.
شاید از دوران درخشان دفاع مقدس، تصاویر زیادی را مشاهده کرده باشید و کسانی را دیده باشید که حالا قهرمانان سرزمین ما هستند، اما ندانیم پشت سر هر کدام از این تصاویر چه روایتی نهفته است.
امروز که سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، نخبه علمی و فرمانده جنگهای نامنظم است، سعی کردیم خاطره برخی از تصاویر به جا مانده از این شهید برجسته را از زبان برادرش مهدی چمران در گفت و شنودی با فارس روایت کنیم که در ادامه مطلب خواهید خواند.
*ایستاده مقابل دشمن
من همراه مصطفی روزهای زیادی را به جبهه میرفتم و کنارش بودم. مصطفی بسیار شجاع و سلحشور بود. یادم هست یک روز غروب در خاکریز منطقه دب حران بودیم و آب انداخته بودیم در جبهه مقابل که دشمن نتواند جلوتر بیاید.
برای خودمان هم خاکریز زده بودیم که آب، سنگرهای خودی را نریزد. یک روز دکتر چمران آمد برای بازدید و آقای بانکی وزیر نیروی وقت هم همراهش بود. آقای بانکی هم در آمریکا درس خوانده بود و عضو انجمن اسلامی دانشجویان آنجا بود. از همان جا با مصطفی آشنا شده بود. زیرا بچههایی که برای تحصیل به آمریکا میرفتند، میدانستند پایهگذار انجمن اسلامی شخصی به نام دکتر مصطفی چمران است.
خلاصه آن روز آقای بانکی همراه دکتر برای بازدید آمده بود منطقه. نزدیک غروب بود. دکتر رفت بالای خاکریز ایستاد تا مواضع دشمن را رصد کند. این در حالی بود که بقیه فقط سرهایمان را بالا آورده بودیم. مبادا مورد هدف دشمن قرار بگیریم. او ایستاد و دشمن را نگاه میکرد.
ناگهان من دیدم شلیکی از طرف دشمن انجام شد و من برق آن را دیدم. مهلت ندادم و پای دکتر را کشیدم، او نشست. با تعجب گفت: چرا اینطوری کردی؟ همان وقت یک موشک مالیوتکا از بالای سر ما رد شد. گفتم: برای این.
دکتر با دوربین نگاه کرده بود، اما شلیک را متوجه نشده بود. این موشک، ضد تانک است، اما دشمن که دیده بود یک نفر ایستاده او را با موشک هدف گرفته بود. سپس اصرار کردم دیگر برگردد. آقای بانکی و آقای نصیری که قائم مقام خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و او هم در جمع حضور داشت، سوار ماشین شدند و رفتند.

از سمت راست: شهید مصطفی چمران در کنار برادرش مهدی چمران
*عهدی که مصطفی به خاطر امام شکست
دکتر چمران به هیچ وجه اجازه نمیداد در اتاقش تلفن بگذارند. معتقد بود اگر تلفن داشته باشد، باید دائم بنشیند و پاسخ تلفن بدهد. هر وقت هم لازم میشد تماسی بگیرد به اتاقهای دیگر میرفت و تلفن میزد.
حتی دو ماه از مجروحیتش میگذشت و پدر و مادرم نتوانسته بودند با او صحبت کنند و صدایش را بشنوند. تا اینکه سیم بلند تلفنی تهیه کردیم و به اتاق مصطفی کشیدیم تا با مادر صحبت کند. زیرا به علت مجروحیت امکان راه رفتن برایش وجود نداشت.
مدتی گذشت. یک روز حاج احمدآقا زنگ زد و من را پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن با او صحبت کردم، گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران.
گفتم: دکتر تهران نمیآید، زیرا با خودش عهد کرده تا وقتی یک نفر از جوانان ملت در خوزستان میجنگد، او گلی نبوید و به تهران نرود. حاج احمد آقا چندبار اصرار کرد و سرانجام گفت: امام فرمودند: من دلم برای دکتر چمران تنگ شده. این را که شنیدم، گفتم: خب این بحث دیگری است. چشم! میروم و او را راضی میکنم به تهران بیاید. بعد از صحبت با احمدآقا بلافاصله رفتم خدمت دکتر چمران و ماجرای تلفن را گفتم. به او اطلاع دادم با فرودگاه هم تماس گرفتم و سپردم فردا صبح با اولین پرواز هواپیمای نظامی سی ۱۳۰ به تهران برگردیم؛ چون هواپیمای مسافربری که نبود.
دکتر حرفی نزد و قبول کرد. البته به او نگفتم امام فرمودند: دلم برایت تنگ شده. دکتر به من گفت: یکسری از نقشهها را هم بردار، چون تپههای «اللهاکبر» هم تازه آزاد شده بود. نقشهها را برداشتم و فردایش رسیدیم خدمت امام.
وقتی رسیدیم نقشهها را روی فرش در محضر امام پهن کردیم. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن. ما مقابل امام دو زانو روی پا مودب نشسته بودیم. امام نگاهی به دکتر چمران کردند و متوجه شدند پای ایشان درد دارد. اما مصطفی رویش نمیشد مقابل امام پایش را دراز کند. امام فرمودند: «پایتان را دراز کنید»، اما مصطفی خجالت میکشید و قبول نکرد. امام برای بار دوم گفتند: «پایتان را دراز کنید». دکتر مجدد گفت: نه آقا راحتم. تا اینکه ایشان برای بار سوم و با کمی عتاب فرمودند: پایتان را دراز کنید. دکتر گفت: «چشم!» و پایش را دراز کرد و دوباره شروع کرد به توضیح دادن نقشهها.
*آخرین دیدار
پیکر دکتر را پس از شهادت برده بودند معراج شهدا. من هم آمدم تهران و رفتم معراج. دکتر عباس برادر بزرگتر ما و تعدادی از بچههای رزمنده هم همراه ما به تهران آمده بودند. البته شهید، غسل و کفن لازم ندارد، اما چون ارجح هست این کار انجام شود، بعد از شستوشوی پیکر دکتر، کفن را بستند، اما رویش باز بود. ما را صدا کردند و گفتند: برای آخرین بار میتوانید ایشان را ببینید. من نشستم و دکتر چمران را برای آخرین بار بوسیدم.
برادر دیگرم هم همین کار را کردند و بعد او را منتقل کردیم مسجد کنار خانه در منطقه سرپولک. تا صبح بالای سرش قرآن خواندیم و دعا کردیم. صبح اول وقت هم او را منتقل کردیم به مجلس قدیم در خیابان امام خمینی و ساعت ۷ صبح بود که تشییع جنازه شروع شد.

بوسه مهندس مهدی چمران بر پیکر برادر

بوسه دکتر عباس چمران برادر بزرگتر شهید چمران

تصویری از ۲ تیر روز تشییع پیکر دکتر چمران
*سفرههای به یادماندنی
مصطفی آدم صمیمیای بود. وقتی هم با کسی برخورد میکرد بسیار گرم بود. زیاد اهل شوخی نبود، اما همیشه متبسم بود. مخصوصاً با بچهها و نوجوانان خیلی صمیمی و راحت بود. داخل سنگرها میرفت و همان نان و ماست و نان و پنیر را با رزمندگان میخورد و واقعاً هم لذت میبرد. بچهها هم کیف میکردند.

دکتر چمران در کنار رزمندگان
فارس
برچسبها: اخبارشهدای کشور , اخباردفاع مقدس , رزمندگان دفاع مقدس , سردارشهیدچمران
عهدی که دکتر چمران شکست/ امام گفت: پایتان را دراز کنید

کامیاران نیوز:برادر شهید چمران می گوید: احمد آقا زنگ زد و مرا پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران. گفتم: دکتر با خودش عهدی دارد و تهران نمیآید.
به گزارش کامیاران نیوز، عکسها یکی از شیرینترین و با ارزشترین یادگارهایی است که از گذشته باقی میماند، اما بعضی از همین تصاویر به خاطر جایگاهی که پیدا میکند، ارزشی دو چندان مییابد. مثلا تصاویر وقایعی که در گذشته رخ داده و یا شخصیتهایی که پیش از ما زیستهاند. حالا دیگر همین عکسها میشود سند و بازگوکننده برشی مهم از آنچه بر یک ملت گذشته است.
شاید از دوران درخشان دفاع مقدس، تصاویر زیادی را مشاهده کرده باشید و کسانی را دیده باشید که حالا قهرمانان سرزمین ما هستند، اما ندانیم پشت سر هر کدام از این تصاویر چه روایتی نهفته است.
امروز که سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران، نخبه علمی و فرمانده جنگهای نامنظم است، سعی کردیم خاطره برخی از تصاویر به جا مانده از این شهید برجسته را از زبان برادرش مهدی چمران در گفت و شنودی با فارس روایت کنیم که در ادامه مطلب خواهید خواند.
*ایستاده مقابل دشمن
من همراه مصطفی روزهای زیادی را به جبهه میرفتم و کنارش بودم. مصطفی بسیار شجاع و سلحشور بود. یادم هست یک روز غروب در خاکریز منطقه دب حران بودیم و آب انداخته بودیم در جبهه مقابل که دشمن نتواند جلوتر بیاید.
برای خودمان هم خاکریز زده بودیم که آب، سنگرهای خودی را نریزد. یک روز دکتر چمران آمد برای بازدید و آقای بانکی وزیر نیروی وقت هم همراهش بود. آقای بانکی هم در آمریکا درس خوانده بود و عضو انجمن اسلامی دانشجویان آنجا بود. از همان جا با مصطفی آشنا شده بود. زیرا بچههایی که برای تحصیل به آمریکا میرفتند، میدانستند پایهگذار انجمن اسلامی شخصی به نام دکتر مصطفی چمران است.
خلاصه آن روز آقای بانکی همراه دکتر برای بازدید آمده بود منطقه. نزدیک غروب بود. دکتر رفت بالای خاکریز ایستاد تا مواضع دشمن را رصد کند. این در حالی بود که بقیه فقط سرهایمان را بالا آورده بودیم. مبادا مورد هدف دشمن قرار بگیریم. او ایستاد و دشمن را نگاه میکرد.
ناگهان من دیدم شلیکی از طرف دشمن انجام شد و من برق آن را دیدم. مهلت ندادم و پای دکتر را کشیدم، او نشست. با تعجب گفت: چرا اینطوری کردی؟ همان وقت یک موشک مالیوتکا از بالای سر ما رد شد. گفتم: برای این.
دکتر با دوربین نگاه کرده بود، اما شلیک را متوجه نشده بود. این موشک، ضد تانک است، اما دشمن که دیده بود یک نفر ایستاده او را با موشک هدف گرفته بود. سپس اصرار کردم دیگر برگردد. آقای بانکی و آقای نصیری که قائم مقام خبرگزاری جمهوری اسلامی بود و او هم در جمع حضور داشت، سوار ماشین شدند و رفتند.

از سمت راست: شهید مصطفی چمران در کنار برادرش مهدی چمران
*عهدی که مصطفی به خاطر امام شکست
دکتر چمران به هیچ وجه اجازه نمیداد در اتاقش تلفن بگذارند. معتقد بود اگر تلفن داشته باشد، باید دائم بنشیند و پاسخ تلفن بدهد. هر وقت هم لازم میشد تماسی بگیرد به اتاقهای دیگر میرفت و تلفن میزد.
حتی دو ماه از مجروحیتش میگذشت و پدر و مادرم نتوانسته بودند با او صحبت کنند و صدایش را بشنوند. تا اینکه سیم بلند تلفنی تهیه کردیم و به اتاق مصطفی کشیدیم تا با مادر صحبت کند. زیرا به علت مجروحیت امکان راه رفتن برایش وجود نداشت.
مدتی گذشت. یک روز حاج احمدآقا زنگ زد و من را پشت تلفن خواست. وقتی رفتم پای تلفن با او صحبت کردم، گفت: به دکتر چمران بگویید بیاید تهران.
گفتم: دکتر تهران نمیآید، زیرا با خودش عهد کرده تا وقتی یک نفر از جوانان ملت در خوزستان میجنگد، او گلی نبوید و به تهران نرود. حاج احمد آقا چندبار اصرار کرد و سرانجام گفت: امام فرمودند: من دلم برای دکتر چمران تنگ شده. این را که شنیدم، گفتم: خب این بحث دیگری است. چشم! میروم و او را راضی میکنم به تهران بیاید. بعد از صحبت با احمدآقا بلافاصله رفتم خدمت دکتر چمران و ماجرای تلفن را گفتم. به او اطلاع دادم با فرودگاه هم تماس گرفتم و سپردم فردا صبح با اولین پرواز هواپیمای نظامی سی ۱۳۰ به تهران برگردیم؛ چون هواپیمای مسافربری که نبود.
دکتر حرفی نزد و قبول کرد. البته به او نگفتم امام فرمودند: دلم برایت تنگ شده. دکتر به من گفت: یکسری از نقشهها را هم بردار، چون تپههای «اللهاکبر» هم تازه آزاد شده بود. نقشهها را برداشتم و فردایش رسیدیم خدمت امام.
وقتی رسیدیم نقشهها را روی فرش در محضر امام پهن کردیم. دکتر هم شروع کردند به توضیح دادن. ما مقابل امام دو زانو روی پا مودب نشسته بودیم. امام نگاهی به دکتر چمران کردند و متوجه شدند پای ایشان درد دارد. اما مصطفی رویش نمیشد مقابل امام پایش را دراز کند. امام فرمودند: «پایتان را دراز کنید»، اما مصطفی خجالت میکشید و قبول نکرد. امام برای بار دوم گفتند: «پایتان را دراز کنید». دکتر مجدد گفت: نه آقا راحتم. تا اینکه ایشان برای بار سوم و با کمی عتاب فرمودند: پایتان را دراز کنید. دکتر گفت: «چشم!» و پایش را دراز کرد و دوباره شروع کرد به توضیح دادن نقشهها.

*آخرین دیدار
پیکر دکتر را پس از شهادت برده بودند معراج شهدا. من هم آمدم تهران و رفتم معراج. دکتر عباس برادر بزرگتر ما و تعدادی از بچههای رزمنده هم همراه ما به تهران آمده بودند. البته شهید، غسل و کفن لازم ندارد، اما چون ارجح هست این کار انجام شود، بعد از شستوشوی پیکر دکتر، کفن را بستند، اما رویش باز بود. ما را صدا کردند و گفتند: برای آخرین بار میتوانید ایشان را ببینید. من نشستم و دکتر چمران را برای آخرین بار بوسیدم.
برادر دیگرم هم همین کار را کردند و بعد او را منتقل کردیم مسجد کنار خانه در منطقه سرپولک. تا صبح بالای سرش قرآن خواندیم و دعا کردیم. صبح اول وقت هم او را منتقل کردیم به مجلس قدیم در خیابان امام خمینی و ساعت ۷ صبح بود که تشییع جنازه شروع شد.

بوسه مهندس مهدی چمران بر پیکر برادر

بوسه دکتر عباس چمران برادر بزرگتر شهید چمران

تصویری از ۲ تیر روز تشییع پیکر دکتر چمران
*سفرههای به یادماندنی
مصطفی آدم صمیمیای بود. وقتی هم با کسی برخورد میکرد بسیار گرم بود. زیاد اهل شوخی نبود، اما همیشه متبسم بود. مخصوصاً با بچهها و نوجوانان خیلی صمیمی و راحت بود. داخل سنگرها میرفت و همان نان و ماست و نان و پنیر را با رزمندگان میخورد و واقعاً هم لذت میبرد. بچهها هم کیف میکردند.

دکتر چمران در کنار رزمندگان
فارس
برچسبها: اخبارشهدای کشور , اخباردفاع مقدس , رزمندگان دفاع مقدس , سردارشهیدچمران
به مناسبت سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران؛
کار بزرگ شهید چمران در ابتدای جنگ چه بود؟/ شکوائیه تاریخی چمران

کامیاران نیوز:چمران وزیر دفاع و یک نظامی برجسته بود. تیمسار فلاحی، رئیس ستاد مشترک ارتش هم، همیشه با ایشان بود. میفهمید وی یک نظامی کار بلد است و اگر جایی کار کند، جلوی پیشروی عراق را میگیرد.
به گزارش کامیاران نیوز به نقل از مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، شهید مصطفی چمران سال ۱۳۱۰ در تهران متولد شد. وی تحصیلات خود را در دانشگاه تهران به پایان برد و برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و در آمریکا موفق به اخذ مدرک دکترای فیزیک پلاسما شد. سپس برای گذراندن آموزشهای نظامی به مصر و بعد از آن به لبنان رفت و به همراه امام موسی صدر، در تشکیل جنبش امل نقش مؤثری ایفا کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، چمران به ایران بازگشت و در دولت مهدی بازرگان مدتی مسئولیت وزارت دفاع را عهدهدار شد. (۱) «به هنگام بروز بحران در مناطق کردنشین ایران، به شهر پاوه رفت که در آنجا به همراه عدهای از پاسداران و نیروهای ژاندارمری در محاصره گروههای ضدانقلاب قرار گرفت.
پس از پیام امام به مردم برای حرکت بهسوی پاوه و نجات محاصرهشدگان، وی اقدام به آزادسازی شهرهای کردنشین کرد. با تلاشهای او و سایر نیروها، همه شهرها در مدت ۲۰ روز آزاد شد. چمران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی، بهعنوان نماینده مردم تهران انتخاب شد و پس از تجاوز عراق به ایران در سال ۱۳۵۹، ستاد جنگهای نامنظم را برای مقابله با متجاوزان تشکیل داد. وی در ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰، در جبهه دهلاویه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.» (۲)
کار بزرگ چمران در جبهه جنوب به روایت سردار شهید احمد غلامی
«وقتی برایمان مسجل شد که سمت خرمشهر دیگر نمیتوانیم کاری انجام دهیم، قبول کردیم که اینطرف (خرمشهر) تمام شده و ازدسترفته است. عراق به نزدیک اهواز رسیده و جاده را هم گرفته بود. دیگر خطها شکل گرفته بود.
آن زمان، نیروهای چمران وارد عمل شدند و در منطقه حمیدیه نگذاشتند عراقیها عبور کنند. این کار بسیار خوبی بود که انجام شد و در نتیجه عراق نتوانست فلش طرف طلائیه و کوشک را به اهواز برساند. چون در جناح چپ، فلش ارتش عراق در جاده سوسنگرد، به اهواز نزدیک بود، این فلش، هم فاصلهاش تا اهواز کم بود و هم جناح راست ارتش عراق برای ورود به اهواز محسوب میشد. اهواز یک شهر بزرگ و مرکز استان بود. عراقیها میبایست با چهار لشکر وارد اهواز میشدند.
حالا مقاومت و کاری که چمران در آن منطقه کرد، واقعاً در تاریخ جنگ گم شد. من اتفاقات و پیچیدگی جنگ و سردرگمیها را به یاد دارم. دکتر چمران کار بزرگی کرد. اگر آن منطقه رها میشد و عراقیها به آنجا میآمدند، قطعاً راه دوم باز میشد و دیگر اصلاً لزومی نداشت آنجا مقاومت کنند. بعد که ما جنگ را یاد گرفتیم، عظمت کار دکتر چمران را متوجه شدیم و فهمیدیم ایشان چهکار کرد. یک نفر آدم بلند شود، برود یک سری نیرو جمع کند و کار بزرگی انجام دهد و نگذارد اهواز سقوط کند، آنهم با نیروهای عادی و مردم که از هرجایی آمده بودند و آنجا خدمت میکردند.
چمران وزیر دفاع و یک نظامی برجسته بود. تیمسار فلاحی، رئیس ستاد مشترک ارتش هم، همیشه با ایشان بود. میفهمید چمران یک نظامی کار بلد است و اگر جایی کار کند، جلوی پیشروی عراق در کل منطقه را میگیرد.
چمران در حمیدیه اجازه نداد عراقیها جلو بیایند. وقتی دید وضعیت اینطوری است و قوای ایران و عراق به هم نمیخورند (همطراز هم نیستند)، چون عراقیها خیلی قوی بودند، همان جنگهای پارتیزانی که شیوه خودش بود، انتخاب کرد.
به عراقیها در شب و غروب کمین میزد و منطقه را نا امن میکرد که عراقیها جرأت نکنند جلو بیایند. اگر عراقیها میآمدند، نیرویی نبود که بخواهد جلویشان را بگیرد. آنجا کسی نمیتوانست جلودار آن زرهی و آن قدرت باشد. تنها چیزی که عراقیها را آسیبپذیر میکرد و آنها را به شک میانداخت و روحیهشان را خراب میکرد، همین نوع جنگی بود که چمران انتخاب کرده بود؛ بنابراین، عراقیها احساس ناامنی میکردند.
جلوگیری از پیش روی عراق در خوزستان
دکتر چمران سد تنظیمی در حمیدیه که آب کرخه را تنظیم و به دو، سه رودخانه تبدیل میکرد، با هدف جلوگیری از پیش روی عراق منفجر کرد. چمران میگفت عراق آسیبپذیر است و در این باتلاق، تانکهایش بهگلنشسته است و دیگر نمیتواند عبور کند.
من دیدم تانکهای عراق به گل نشسته بودند. بعد ما کمکم حرکت کردیم تا به یک جا برسیم. آن زمان، عراق برای اینکه خطش را سراسری کند تا عقبهاش محفوظ بماند و آسیبپذیر نشود، کمکم از محور حمیدیه - سوسنگرد عقبنشینی کرد. پس از عقبنشینی عراقیها، نیروهای چمران میرفتند به عقبههای آنها آسیب میرساندند.
آنها شب به شکار تانک میرفتند. این نوع جنگ مختص نیروهای چمران بود، ولی نیروهای ما هم بهتدریج از آنها درس گرفتند. در جبهههای دیگر، دکتر چمران این روش را به نیروها یاد داد.
او با شیوه خودش با حداکثر ۳۰۰ نیرو که عموماً بچههای تهران و تعدادی هم از لبنان بودند، توانست در آن منطقه جلوی عراق را بگیرد. عراق وقتی آنجا مشکل پیدا کرد، از دب حردان عقب کشید و به پادگان حمید رفت و آنجا را بهعنوان خط سراسریاش انتخاب کرد. درصورتیکه از قبل برنامهاش این نبود و تصمیم داشت کل خوزستان را بگیرد، ولی مقاومتهای خرد نیروهای ارتش و پیوستن نیروهای مردمی و سپاه سبب شد در وهله اول، جلوی موج تهاجم ارتش عراق گرفته شود و عراقیها وادار شوند در جایی که نمیخواهند، پدافند کنند.
این شد که ما توانستیم در مناطق میانی خوزستان، عملیات «طریقالقدس» را انجام دهیم و از قسمتهایی که دور از انتظار عراق بود، وارد شویم. عراق از همانجاها آسیب کلی دید و ضربه نهایی را خورد بهطوریکه ارتشش از هم پاشید و بعد از عملیات بیتالمقدس، صدام دستهایش را بالا برد و یکطرفه اعلام آتشبس کرد و عقب رفت. (۳)
من اعلام جرم میکنم!
هنگامیکه در آستانه عملیات برای شکست حصر سوسنگرد در ۲۶ آبان ماه سال ۵۹، به امام خامنهای که در آن زمان نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند، خبر رسید که بنا به دستور بنیصدر، تیپ ۲ لشکر ۹۲ زرهی اهواز از شرکت در عملیات به بهانه انجام مأموریت دیگر منع شده؛ ایشان در نیمههای شب دو نامه اعتراضی و درعینحال تحکمی برای تیمسار فلاحی-رئیس ستاد مشترک ارتش- و سرهنگ قاسمی – فرمانده لشگر ۹۲ زرهی ارتش در اهواز- تنظیم کرده و از آنان میخواهد که مقدمات شرکت تیپ را در این عملیات فراهم آورند.
ایشان سپس از دکتر چمران نیز که در آنجا حضور داشتند؛ میخواهد که برای اثربخشی نامهها، وی نیز در پائین نامهها مرقومهای را بدان بیفزاید.
متن شکوائیه تاریخی شهید چمران که تأثیر فراوانی در مجاب کردن فرماندهان ارتش برای شرکت تیپ ۲ لشکر ۹۲ در عملیات داشته است؛ بدین شرح است:
«من رسماً اعلام جرم میکنم. به نام نماینده امام و نماینده شورای عالی دفاع، از اینهمه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکایت دارم. چند روز است که فریاد میکشم تا بالاخره دیشب جوابی شنیده شد، امروز انتظار عمل داشتم، متأسفانه نشد، امروز صبح در حضور سرکار و سرهنگ شهبازی ایرادات و نظرات خود را گفتم و شما فکر کردید و جواب دادی که فردا صبح زود انجام میشود و الآن میبینم که میخواهند عملیات را به تأخیر بیندازند و این یعنی مرگ ۵۰۰ جوان و سقوط سوسنگرد و حمیدیه و اهواز و من در این صورت، همه شما را در مقابل خدا و خلق مسئول میدانم.»
بدین ترتیب با اصرار و پافشاری مقام معظم رهبری و همراهی و حمایت دکتر چمران، زمینه شرکت تیپ در این عملیات فراهم شده و با مجاهدت رزمندگان و بهویژه شهید چمران که شجاعانه در نبرد تن با تانکهای بی شمار رژیم بعثی ایستادگی کردند و منجر به زخمی شدن وی نیز گردید، زمینه آزادی سوسنگرد فراهم شد. (۴)
پینوشتها
۱. مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از ری تا شام: روایت ناتمام احمد غلامی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ،۱۳۹۸، صفحه ۱۲۵.
۲. صادقی، رضا، تاریخ شفاهی دفاع مقدس؛ کردستان در بحران امنیت و محرومیت، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی؛ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول، ۱۳۹۸، صفحه ۸۷.
۳. مژدهی، علی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: از ری تا شام: روایت ناتمام احمد غلامی، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ،۱۳۹۸، صفحات ۱۳۸،۱۳۹،۱۴۰.
۴. رزاق زاده، امیر، نبرد طریقالقدس، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۱، صفحه ۱۹۴
مشرق
برچسبها: اخبارشهدای کشور , اخباردفاع مقدس , رزمندگان دفاع مقدس , سردارشهیدچمران




